ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

راز عشق...


تک درختی تنها توی یک جنگل تاریک و سیاه از غم و درد به خود میپیچید.

 

از خودش میپرسید که چرا اینقدر تنهایم؟!
 
که چرا هیچ دلی با من نیست؟
 
که چرا نیست دلی نگران من و تنهایی من؟

  

چه شود گر که دگر قد نکشم؟

 

 چه شود اگر که من توی جنگل نباشم؟

 

آنقدر گفت و گریست که شکست و آرام روی یک نهر روان ساخت پلی...

 

چقدر زیبا بود !چقدر مستحکم....

 

و درخت تنها عشق را پیدا کرد.

 

عشق را در بهار باید جست.

  

در گردش پروانه به دور یک گل،

 

در ذوب شدن یخ با دست

 

نوازشگر نور و خورشید ،

درمیان سفر چلچله ها،

  

درمیان قطرات باران،

 

 در میان وزش باد و

 

غرش ابر و طوفان

 

عشق را باید جست روی یک نهر روان که درختی روی آن ساخته پل

 

و درخت تنها عشق را پیدا کرد

 

عشق یعنی ایثار، عشق یعنی گذشتن از خود، از بود و نبود

 

عشق یعنی درختی بیجان روی یک نهر روان

 

عشق یعنی یک بغل دلواپسی گم شدن در انتهای بی کسی