ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

هزاران سال زندگی....

دو روز مانده به پایان جهان ؛ تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت  

تا روزهای بیشتری از خدا بگیره. داد زد و بدوبیراه گفت؛ خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته و انسان پیچید ؛ 

 خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت ؛ خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد

خدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بدوبیراه و جاروجنجال از 

 دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن

خدا گفت : آن ﮐس که لذت یک روز زیستن را تجربه کنه ؛ گویی که ۱۰۰۰ سال زیسته است و آن  

که امروزش را در نمی یابد ؛ ۱۰۰۰ سال هم به کارش نماید

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گقت : حالا برو و زندگی کن . او مات و مبهوت به زندگی 

 نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما میترسید حرکت کند؛ میترسید راه برود و زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد

بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ؛ بگذار از این یک مشت زندگی استفاده کنم. آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرورویش پاشید؛ زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود ؛ بال بزند؛ پا روی خورشید بگذارد... او در آن روز آسمان خراشی بنا نکرد؛ زمینی را مالک 

 نشد ؛ مقامی را به دست نیاورد اما

در همان ۱ روز دست بر پوست درخت کشید؛ روی چمن خوابید؛ کفش دوزکی را تماشا کرد؛ سرش را بالا گرفت و ابرهارو دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان 

 یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ؛ لذت برد و سرشار شد و بخشید؛ عاشق شد و عبور کرد و تمام شد

 zzx8fj4n9rjwpdv61gl3.jpg

لا به لای هق هقش گفت : اما با یک روز... چه کار میتوان کرد... ؟
او همان ۱ روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند؛ امروز او درگذشت؛ کسی که ۱۰۰۰ سال زیسته بود! 

 

$$$...ع ش ق...$$$

$$$...ع ش ق...$$$

 

ای که می پرسی نشان عشق چیست؟

 

عشق چیزی جز ظهور مهر نیست

 

عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست

 

عشق یعنی جان من قربان اوست

 

عشق یعنی دشت گل کاری شده

 

در کویری چشمه ای جاری شده

 

در تنور عاشقی سردی مکن

 

در مقام عشق نامردی مکن

 

لاف مردی میزنی مردانه باش

 

در مسیر عاشقی افسانه باش

 

عشق یعنی آهوی ارام و رام

 

عشق یعنی شور هستی والسلام... 

از وبلاگ داداش مسعود