ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

دو مرد

دو مرد که به شدت بیمار بودند در یک بیمارستان بستری شدند.یکی از انها اجازه داشت هر روز  

 

بعد از ظهر به مدت یک ساعت روی تخت بنشیند . تخت او کنار پنجره ی اتاق بود 

 

مرد دیگر مجبور بود تمام وقت خود را دراز کش روی تخت بخوابد. 

 

هر روز بعد از ظهر مرد که فرصت نشستن داشت شروع به توصیفمناظر پشت پنجره میکرد. 

 

او می گفت:پنجره به پارکی با دریاچه ای زیبا مشرف می شد.اردک ها و قو ها در اب بازی می  

 

کردند.و کودکان به بازی با قایق های کاغذیشان مشغول بودند.عاشقان جوان دست در دست هم 

 

در میان گلهای رنگارنگ قدم می زدندو..... 

 

هنگامی که مرد در کنار پنجره جزییات این مناظر را شرح میداد  مرد دیگر چشمانش را می بست  

 

و انها را مجسم میکرد. 

 

یک روز مرد در مورد گروهی که مشغول رژه رفتن بودن صحبت کرد.اگر چه مرد دوم نمی توانست  

 

صدای انها را بشنود ولی با جزییاتی که مرد برایش شرح میداد انان را در ذهن خود می دید . 

 

بدین ترتیب روز ها و هفته ها گذشت... 

 

یک روز صبح وقتی پرستار برای انها اب اورده بود.با بدن بی جان مرد کنار پنجره رو به رو شد.او  

 

خیلی متاثر شد وگفت بیایند جسد را ببرند... 

 

بعد از مرگ مرد اول مرد دوم در موقعیت مناسبی از پرستار خواست تا در صورت امکان او را به 

 

 تخت مرد  مرده انتقال دهد...پرستار نیز پذیرفت. 

 

مرد به محض اینکه روی تخت قرار گرفت روی دستان خود به سختی بلند شد تا اولین نگاه خود را  

 

به بیرون از پنجره بیاندازد.اما...تنها بادیواری بلند رو به رو شد. 

 

مرد به پرستار گفت:هم اتاقی اش همیشه مناظر زیبایی را از پشت پنجره برای او توصیف می  

 

کرده است. 

 

پرستار پاسخ داد:ولی ان مرد کاملا نابینا بود.


 این داستان از کتاب: 

 

شما عظیم تر از انی هستید که می اندیشید2 

 

بهشت یا جهنم انتخاب با شماست                نویسنده:مسعود لعلی


 بچه ها این کتاب 5 جلده و خیلی جالبه حتما بخونیدش.منم هر وقت اپ کردم از این داستانها 

 

 می نویسم. 

 

باتشکر و همراهیتون :یاسی