ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

مصاحبه با داداش محسن

جشنواره شهر و شهروندگروه صدای تهران

محسن:خیلی خوشحالم که اینجا هستم.باعث افتخار من است که این همه مردم خوب دوسم دارن

خیلی دوستتون دارم ممنونم.

ایمانیان:متشکرم.محسن جان من گفتم شاید با عینکت بیایی.عینک مطالعه است اره.

محسن:والا

(همه جمعیت داد می کشیدند که محسن دوست داریم)

محسن:اول از همه من یه چیز بگم خیلی لطف دارین شما.من توحالا توعمرم اینقدر نخوابیده بودم

 تا 10 دقیقه پیش خواب بودم من.

ایمانیان:واقعا

محسن:والا. بعدشم من عینکی نیستم اصلا  . بی خودی تو تلوزیون عینک می زدیم دیگه

چشام اصلا ضعیف نیست.

ایمانیان:من می خواستم بگم که خدا وکیلی حیف این چشمای خوشگلو پشت عینک...

(همه با هم جیغ و دست و هورا می کشیدند و می خندیدند)

محسنم سرش پایین بود و می خندید

ایمانیان:چشمای  قشنگی داره زلال مثل ابی اسمون به افتخارش یه دست بلند بزنین (محسن سرش رو انداخته بود پایین)

(همه با هم جیغ و دست و هورا می کشیدند و می خندیدند)

محسن:کی پریشب فیلم ضامن رو دید.

(همه با هم گفتند من)

محسن:اگه فکر می کنید خوب بازی کردم دست بزنید.

(همه بلند  دست و جیغ زدند)

ایمانیان: ترانه مادری رو خوب بازی کرد یا ضامن رو.هردوتا شو؟

(یه عده می گفتن ترانه مادری یه عده می گفتن ضامن)

ایمانیان:محسن جان. تا حالا بهبهان اومده بودی.

محسن:من اهواز که اومده بودم ولی بهبهان نیومده بودم.

ایمانیان:این مسیری رو که از اهواز تااینجا اومدی اذیت نشدی.

محسن:(با خنده)خواب بودم.

ایمانیان:(با خنده) خواب بودی!ما شا ا.. همیشه خوابی اره.

محسن:  خوب دیگه چی کار کنم.

ایمانیان:پر کاره دیگه . هنرمند هایی که پر کارن .معمولا یا یدفرداش بخوابند یا تو ما شین.

محسن:حالا یه چیزی.دوست دارم برای جناب اقای مرتضی ایمانی مجری خوب این برنامه یه دست

خوشگل بزنید.

(همه بلند  دست و جیغ زدند)

ایمانیان:متشکرم.متشکرم. لطف دارین.

محسن:برای این که استادمن هستندمن هرکاری تا الان کردم.دستشم درد نکنه.

ایمانیان:مرسی عزیزم.تو اینقدر دوست داشتنی و با صفا هستی که...

محسن:قربون شما.

ایمانیان:تو ماه رمضان هم شاهد هنر نمایی تودر شبکه سه سیما بودیم و هنرمندانه ظاهر شدی.

می خواهم بگم که محسن طر فدار چه تیما هستی.

محسن:استقلالی ها دست بزنند.حالا دستا پایین .  پرسپولیسی ها دست بزنند. این شد.پرسپولیس

هستم.(باخنده)به افتخار افشین قطبی.

(همه بلند  دست و جیغ زدند)

ایمانیان:محسن خیلی صادقانه هر ان چه در ذهن داره عنوان می کنه .یه دست هم به افتخارش.

(همه بلند  دست و جیغ زدند)

ایمانیان:محسن جان من می تونم ازت سوال کنم که یه دونه از خاطرات قشنگت از ترانه مادری

تعریف کنی.

محسن:حالا یادم اومد.تا حالا یادم نمی اومد .یادمه به روز های پخش رسیده بودیم یعنی ما از اردیبهشت

که شروع کرده بودیم به تیر و مرداد کشیده شد.ما رسیده بودیم به اخر های پخش و باید دو روز دیگه می رفت

رو انتن. بعدگفتن  یه سکانس که تو کارخونه باید بگریم که امشب باید پخش می شد.کار خونه هم کارخونه

پارس خودروی کرج بود.از اونجایی که ما ساعت 6 شروع می کردیم. من خیلی خوابم می اومد این بود که

یواشکی رفتم رو یه کاناپه در اتاق مادر بزرگ و خوابیدم.بعد دستیار 3 کارگردان اومدو من و بیدار کرد .

بعد رفتم بیرون و دیدم که خانم نغمه ادیب(همه بلند  دست و جیغ زدند)وثریا شرفی هنوز گریم نشدند.بعد گفتم که تا اینها

گریم بشوند .یه یکساعت یا نیم ساعتی طول میکشه. به همین دلیل دوباره یواشکی رفتم و گرفتم خوابیدم.

ساعت یازده بود دیدم دوباره دسیار 3 کارگردان اومد زد تو سرم و گفت تو اینجا چی کار می کنی.گفت اونا

رفتن کرج و تو جا موندی.بیچاره ها اونا تا سایت11 منتظر من شدندو اونا صحنه هایی که من تو اون نبودم رو

گرفته بودم .وساعت11باید می رفت رو انتن من واقعا شرمنه ام.چشمای من هنوز پف کرده چون تا حالا خواب

بودم.

ایمانیان:می خواهی الان تعطیل کنیم بری بخوابی .

محسن:نه الان دیگه از خواب بیدار شدم.

ایمانیان:دوست داری بهبهان رو بگردی.

محسن:چرا خیلی دوست داشتم فکر کنم ساعت8و9 صبح نه ساعت یازده بود رسیدیم.دوست داشتم برم بگردم

ولی وقتی دیدم کسی نیست خوابیدم.قراره که فردا بریم.

ایمانیان:کجا بیاییم.

(همه می گفتن خونه ما خونه ما)

ایمانیان:محسن جان ممنونیم که امروز اومدی

(همه میگفتن نه)(بعدشم گفتن محسن دوست داریم.)

محسن:خواهش می کنیم البته جدید ترین کارم هم بهتون بگم .سریالی است به نام حادثه در بزرگراهکه یکی دو

ماه دیگه میاد من هم هستم  سریالی است شبیه به هشدار برای کبری11 (ماشین می ترکونیم.)

ایمانیان:از کدوم شبکه پخش میشه

محسن:فکرمیکنم از شبکه3

ایمانیان:محسن جان متولد چه سالی هستی.

محسن:دخترخانم ها بهتر میدونن

 همه می گفت68/1/11

محسن:درسته.

محسن:چقدر خوب راه 100 ساله رویه شبه طی کردی.

ایمانیان:یه دست دیگه به افتخارش.چه توصیه ای به  هم سن و سالان خودت می کنی.

محسن:مامان بابا هایتان را دوست دشته باشید و به اونها احترام بذارید.

ایمانیان:انشاا... که محبوبیتت بیشتر بشود.

بعد هم دربارهی رشته بازیگری و بازیگر شدن گفت بعد هم خدا حافظی کرد و از صحنه رفت.

قربان شما یاسی .

نظر بدین نظر ای ملت

نظرات 4 + ارسال نظر
منم رنگین کمان جمعه 1 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://nafasgir-311.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

بهاره سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:46 ب.ظ

دستتون در دنکنه خیلی باحال بود

سرت درد نکنه عسیسم . قربونت برم.

مهرناز جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 02:01 ب.ظ

من مهرناز هستم از بهبهان این مسخره بازیا چیه چرا حرفایی که محسن در مورد بهبهانیا گفترو نمیگید آبروی شهر ما رفته اون وقت شما با افتخار سایت میزنید

mehran شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.merin3m82.blogfa.com/

سلام یاسی. درست گفتم دیگه "یاسی".
وبلاگ خوبی داری. من فکر نمیکردم دخترای شهر ما هم اهل وبلاگ باشن. خیلی خوشحال شدم اخه منم بهبهانیم.
راستش یکی از دوستام گفت یه مطلب در مورد محسن افشانی بزن تو وبلاگ. حالا میخوام کمک کنی . شما عکس از برنامه ی محسن تو بهبهان دارین؟ این مطلبتون "شهر و شهروند" رو هم میخوام البته نگران نباش با ذکر منبع میزنم.
به وب من هم سر بزن. اگه خوشت اومد تا تبادل لینک کنیم.
منتظر جوابت هستم .
فعلا بای...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد