ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

دو خط موازی...

  

دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را رسم کرد .آن وقت 

 

 دو خط موازی  چشمانشان به هم افتاد.و در همان یک نگاه قلبشان تپید 

 

.و مهر یکدیگررا در  سینه جای دادند خط  

 

اولی گفت:ما میتوانیم زندگی خوبی در کنار هم داشته باشیم . خط دومی از هیجان لرزید . 

 

 خط اولی  گفت : من روزها کار میکنم . میروم خط کنار یک جاده می شوم . 

 

 خط دومی گفت : من هم خط کنار  یک گلدان چهار گوش گل سرخ می شو م 

 

 یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک خلوت  

 

. خط اولی  گفت:چه شغل شاعرانه ای . ما حتما زندگی خوشی خواهیم داشت 

 

 در همین لحظه معلم فریاد زد که  

 

دو خط موازی هرگز به هم نمیرسند و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به 

 

 هم نمی  رسند .دو خط موازی لرزیدند به همدیگر نگاه کردند 

و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی  

 

گفت:نه  این امکان ندارد . حتما یک راهی وجود دارد . 

   

خط دومی گفت :شنیدی که چی گفتند 

  

هیچ راهی وجود ندارد . ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر 

  

 گریه خط اولی گفت : نباید نا امید شد . ما از این صفحه ی کاغذ خارج میشویم 

  

و دنیا را زیر پا میگذاریم .  بالاخره کسی پیدا میشه که مارو به هم برسونه  

  

. خط دومی آرام گرفت . دو خط از صفحه  خارج شدند . از زیر در کلاس گذشتند 

  

 و وارد حیاط شدند و سفرشان آغاز شد . آنها از 

   

دشت ها گذشتند...از صحراهای سوزان...از دره های عمیق...از دریاها.. 

  

.از شهرهای شلوغ....... سالها گذشت ... آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند  

 

 ریاضیدان گفت  : این محال است هیچ فرمولی شما رو به هم نمی رسونه . 

  

 شما همه چیز را خراب  خواهید کرد . فیزیک دان گفت : 

 

 بگذارید از همین الان نا امیدتان کنم . 

  

 اگر می شد قوانین طبیعت را به هم زد دیگر دانشی به نام فیزیک 

  

 وجود نداشت.پزشک گفت   

 

:کاری از من ساخته نیست دردتان درمان ندارد.شیمیدان گفت:شما دو 

  

 عنصر غیر قابل ترکیب هستید.اگر با هم ترکیب شوید تمام مواد  خواص خود را 

   

از دست میدهند  . ستارهشناس گفت:اگر شما به هم برسید جهان نابو د  

  

 خواهد شد .  سیارات از مدارخارج می شوند.کرات با هم تصادف میکنند. 

  

همه گفتند که شما به هم نمی رسید .  

 خط اولی گفت این بی معنی است که ما به هم برسیم خط دومی گفت راست میگی 

 

 منم همین  فکرو میکنم .یک روز به یک دشت رسیدند که یک نقاش در میان  

 

 سبزه ها ایستاده بود  . خط اولی گفت:بیا وارد آن بوم شویم   

 

. خط دومی گفت باشه . آنها وارد بوم شدند .   

 روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش . نقاش فکری کرد و بعد قلمش  

 

 را حرکت داد .آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت  

  

و انجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت 

  

 سر دو خط عاشقانه به هم رسید 

  

 

نظرات 8 + ارسال نظر
مهتا یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.mahta20.blogfa.com

سلام یاسی جون

دختر دختر خاله ی عزیز

وقت کردی یه خورده این قالب وبلاگت رو درست کن خیلی وضعش خرابه


یه نصیحت انقدر نوشته هات رو بزرگ نزن قالب وبلاگت رو به هم می زنه و اصلا کنتراست خوبی به وبلاگت نمیده

عزت زیاد

باران(نمکدون) پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ http://anti-school.blogfa.com

لینکتون کردم... لطفا با اسم عنوان وبلاگمون لینکمون کنید...

باران(نمکدون) پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ http://anti-school.blogfa.com

منو هم احیانا اگه وقتتون تلف نمیشه لینک کنید... البته با عنوان جدید وبم.... زبونم مو در آورد از بس گفتم....

نرگس آهوی مهربون بهاری جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ب.ظ http://mystoriesandwords.blogfa.com/

سلام آپم...

استر شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://tavalode2bre.blogsky.com

salam doost aziz,jaleb bud.be rouzam o montazere huzure sabz o nazarate sazandeye shoma azizan

نرگس پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:12 ب.ظ

بالاخره اپ کردم...........بیای خوشحال میشم......نظر یادت نره!!!!!!!!!!!!!!!!!

میثم دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ http://hezarrahenarafteh.blogfa.com

(زندگی)
چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده
راه بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گام های رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گذشت سربلند
زهی سکوه فامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه من هنوز آن بلند دور آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
جنان نشسته کوه درکمین دره های این غروب تنگ
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

آشناترین غریبه یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:55 ب.ظ http://ashnatarin-gharibe.blogsky.com/

سلام به یاسی خانم
خانم خانما نمیخاید یه آپ کنید؟؟ یه دستی به سر و گوش این وب بدبخت بکشی؟

انشاالله که خوش باشی و از خوشی زیاد فرصت سر زدن به وب رو نداشته باشی.
حال کردی به ما هم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد