ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

بهترین دوست خدا...

 

زانوهامو بغل کرده بودمو نشته بودم کنار دیوار

دیدم یه سایه افتاد روم

سرم رو آوردم بالا

نگاه کرد تو چشمام، از خجالت آب شدم

تمام صورتم عرق شرمندگی پر کرد

گفتی:تنهایی

گفتم:آره

گفتی:دوستات کوشن؟

گفتم: همشون گذاشتن رفتن

گفتی: تو که می گفتی بهترین هستن!

گفتم:اشتباه کردم

گفتی: منو واسه اونا تنها گذاشتی

گفتم:نه

گفتی:اگه نه،پس چرا یاد من نبودی؟

گفتم:بودم

گفتی:اگه بودی،پس چرا اسمم رو نبردی ؟

گفتم:بردم، همین الان بردم

گفتی:آره،الان که تنهایی،وقت سختی

گفتم:.....(گر گرفتم از شرم-حرفی واسه جواب نداشتم)

-سرمو اینداختم پایین-گفتم:آره

گفتم:تو رفاقتت کم آوردم،منو بخش

گفتی:ببخشم؟

گفتم:اینقدر ناراحتی که نمی بخشی منو؟ حق داری

گفتی:نه! ازت ناراحت نبودم! چیو باید می بخشیدم؟

تو عزیز ترینی واسم،تو تنهام گذاشتی اما تنهات نذاشته

بودمو نمی ذارم

گفتم:فقط شرمندتم

گفتی:حالا چرا تنها نشستی؟

گفتم:آخه تنهام

گفتی:پس من چی رفیق؟

من که گفتم فقط کافیه صدا بزنی منو تا بیام پیشت

من که گفتم داری منو به خاطر کسایی تنها می ذاری که

تنهات می ذارن

اما هر موقع تنها شدی غصه نخور،فقط کافیه صدا بزنی منو

من همیشه دوست دارم،حتی اگه منو تنها بزاری،

همیشه مواظبت بودم،تو با اونا خوش بودی،منو فراموش

کردی تو این خوشی

اما من مواظبت بودم،آخه رفیقتم،دوست دارم

دیگه طاقت نیاوردم،بغض کردمو خودمو اینداختم بغلت،زار

زدم،گفتم غلط کردم

گفتم شرمنده ام،گفتم دوست دارم،گفتم دستمو رها نکن که

تو خودم گم بشم

گفتم دوست دارم...

گفتم: داد می زنم تو بهترین رفیقیییییییییییییییی

بغلت کردم گفتم:تو بن بست رفیقی

یک کلام،خدا تو بهترینی


پی نوشت۱:سسسسسسسسسلام گلهای عزیزم:

خیلی خوشحالم که دوباره اومدم..........

پی نوشت۲:اخه من  امتحان فرهیختگان (ازمون ورودی نمونه دولتی) داشتم  ...

امروز صبح دادمش.......

پی نوشت۳ :خواهش میکنم دعا کنین قبول بشم...

                                                                         قربونتون خدانگهدار

سیب...

تو به من خندیدی و نمی دانستی 
 

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه 
 

سیب را دزدیدم
 

باغبان از پی من تند دوید
 

سیب را دست تو دید 
 

غضب آلوده به من کرد نگاه
 

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 

و تو رفتی و هنوز 
 

سالهاست که در گوش من آرام آرام 
 

خش خش گام تو تکرار کنان 
 

می دهد آزارم
 

و من اندیشه کنان غرق این پندارم 
 

که چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت....

 

شاعر این شعر حمید مصدق در تاریخ خرداد 1343 بوده.
 

این هم جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق:

 

من به تو خندیدم
 

چون که می دانستم
 

تو به چه دلــهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی،
 

پدرم از پی تو تند دوید
 

و نمی دانستی که
 

باغبان باغچه همسایه
 

پدر پیر من است!

 

من به تو خندیدم
 

تا که باخنده ی خود
 

پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
 

بغض چشمان تو لیک
 

لرزه انداخت به دستان من و
 

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

 

دل من گفت: برو
 

چون نمی خواست به خاطر بسپارد
 

گریه تلخ تو را
 

و من رفتم و هنوز
 

سالهاست که در ذهن من
 

آرام آرام
 

حیرت و بغض نگاه تو
 

تکرار کنان،
 

می دهد آزارم
 

و من اندیشه کنان
 

غرق این پندارم:
 

«که چه می شد اگــر باغچه خانه ما سیب نداشت؟؟!!!» 

  


 

پی نوشت۱:روز مادر رو به همه ی مادرا تبریک میگم ...(ببخشید دیر شد) 

 

پی نوشت۲:وفات امام خمینی رو تسلیت میگم... 

 

پی نوشت۳:قالب چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راز زندگی

در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مقرب را به بارگاه

 

خود فرا خواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند

 

یکی از فرشتگان به پروردگار گفت:خداوندا آنرا در زیر زمین مدفون کن

 

فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده

 

و سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده

 

ولی خداوند فرمود اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط تعداد

 

کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند در حالی که من می خواهم راز

 

زندگی در دسترس همه بندگانم باشد

 

در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز

 

زندگی را در قلب بندگانت قرار بده زیرا هیچ کس به این فکر نمی افتد که

 

برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند

 

و خداوند این فکر را پسندید

مادر زن

زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند

 

یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه‌اى که دامادهایش  

 

به او دارند  را ارزیابى کند.  

 

یکى از دامادها را به خانه‌اش دعوت کرد و 

 

 در حالى که در کنار استخر قدم مى‌زدند از  

 

قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.  

 

دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.  

 

فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى  

 

پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشه‌اش  

 

نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»  

 

زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و 

  

این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب  

 

وجان زن را نجات داد.  

 

داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه 

 

 گرفت که روى شیشه‌اش  

 

نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»  

  

نوبت به داماد آخرى رسید.  

 

زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.  

 

امّا داماد از جایش تکان نخورد.  

 

او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا  

 

برود پس چرا من خودم را به  

 

خطر بیاندازم.  

 

همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.  

 

فردا صبح یک ماشین بى‌ام‌و کورسى آخرین مدل جلوى 

 

 پارکینگ خانه داماد سوم بود که  

 

روى شیشه‌اش نوشته بود:  

 

                           «متشکرم! از طرف پدر زنت»                              


 

پی نوشت1: سلام به دوستان عزیز خیلی معذرت می خوام که دیر کردم        

 

پی نوشت2:سال نو ...سال جدید... 

 

سال همت مضاعف کار  مضاعف مبارک 

        

 انشا ا... همه به ارزوهاتون برسین...و سالی پر از 

 

 موفقیت ها  چشم گیربرای  کشور  بزرگمان ایران و همچنین  

 

برای دوستای گلم برایتان  ارزومندم.                              

 

                       

انشاا... امسال سالی باشه که امام 12هم امام زمان(عج) ظهورکنه .  

 

پی نوشت 3: دوستای عزیزم خوشحال میشم که اگه وبلاگ من مشکلی  

 

داره به من بگین                                

 

(هرگونه انتقاد یا پیشنهاد پذیرفته می شود)