سلام . کاری نداشتم از این ورا رد می شدم گفتم یه سر بزنم .
اینم یکی از شعرای سهراب . (من خیلی دوستش دارم)
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها . روشنی . من . گل . اب .
پاکی خوشه ی زیست.
مادرم ریحان می چیند.
نان و ریحان وپنیر.آسمانی بی ابر.اطلسی هایی تر.
رستگاری نزدیک:لای گل های حیاط.
نور در کاسه ی مس چه نوازش ها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند.صبح را روی زمین می آرد.
پشت لبخندی پنهان هر چیز .
روزنی دارد دیوار زمان .که از آن. چهره ی من پیداست.
چیزهایی هست . که نمی دانم .
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد.
می روم بالا تا اوج . من پراز بال و پرم.
راه می بینم در ظلمت . من پراز فانوسم.
من پراز نورم در شن
و پراز دار و درخت.
پرم از راه . از پل . از رود . از موج .
پرم از سایه ی برگی در اب چه درونم تنهاست.
جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...