ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

با توام ای سهراب ، ای به پاکی چون آب  

 

یادته گفتی بهم : 
 

تا شقایق هست زندگی باید کرد 
 

نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مُرد  

 

دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد 
 

یادته گفتی بهم 
 

اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا    
 

که مبادا ترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو 
 

اومدم آهسته 
 

نرم تر از پر قو 
 

خسته از دوری راه خسته و چشم براه
 

یادته گفتی بهم 
 

عاشقی یعنی دچار 
 

فکر کنم شدم دچار 
 

تو خودت گفتی 
 

چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا بشه  

 

آره تنها باشه 
 

یار غم ها باشه 
 

یادته می گفتی 
 

گاه گاهی قفسی می سازم ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که در آن زندانی است  

 

دل تنهائیمان تازه شود 
 

دیگه حتی اون شقایق که اسیر قفسه  

 

صاحب یک نفسه 
 

نیست که تازگی بده ، این دل تنهائی من 
 

پس کجاست اون قفس شقایقت ، منو با خودت ببر با قایقت  

 

راستی می گفتی 
 

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود 
 

آره کاشکی دلشون شیدا بود 
 

من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب  

 

تو خودت گفتی بهم 
 

بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.  

 

 

 

                                                         از وبلاگ ارمان 

 

 

یار همیشگی من........

دقت کردی دم دمای  غروب ؛ یواشکی بدون اینکه حتی بفهمی یهو میبینی کنارته؟ 

 

دقت کردی همیشه و همیشه هست ولی خیلی وقتا اهمیتی هم بهش نمیدیم؟ 

  

دقت کردی بهترین دوست و هم بازی ما همینه؟ 

 

به هر سمتی که میچرخی اونم یه فرمی میگیره و بهت اجازه میده مسخرش کنی . 

 

بازیش بگیری . دراز و کوتاهش کنی  . اما حتی صداش هم در نمیاد طفلکی  

 

بر عکس دل ما ادما . برعکس نگاه ما. گویش ما . اخلاق و رفتار ما 

  

کاش ازش یاد بگیریم همراه هم باشیم . همدل و هم پیاله ی هم 

  

خوب که  در بارش فکر میکنم میبینم ...  نشسته بر جویبار لحظه ها 


دلتنگی دیوار ها را؛ دل ها را؛ حس میکند . 

 
اما ای کاش سخن  هم میگفت  این سایه ی همیشه همراه من . ای کاش

 

این ترانه.........

  این ترانه  

 

این ترانه بوی نان نمی دهد 

  

بوی حرف دیگران نمی دهد

 

سفره ی دل دوباره باز شد 

 

سفره ای که بوی نان نمی دهد  

 

نامه ای که ساده و صمیمی است 

  

بوی شعر و داستان نمی دهد 

 

با سلام و ارزوی طول عمر 

 

که زمانه این زمان نمی دهد 

 

کاش این زمانه زیر و رو شود 

 

روی خوش به ما نشان نمی دهد 

 

یک وجب زمین برای باغچه 

 

یک دریچه اسمان نمی دهد 

 

وسعتی به قدر جای ما دو تن 

 

گر زمین دهد زمان نمی دهد 

 

فرصتی برای دوست داشتن 

 

نوبتی به عاشقان نمی دهد 

 

هیچکس برایت از صمیم دل 

 

دست دوستی تکان نمی دهد 

 

هیچکس به غیر ناسزا تورا 

 

هدیه ای به رایگان نمی دهد 

 

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش 

 

دل به هی هی شبان نمی دهد 

 

جز دلت که قطره ایست بی کران 

 

کس نشان ز بی کران نمی دهد 

 

عشق نام بی نشانه است و کس 

 

نام دیگری بدان نمی دهد 

 

جز تو هیچ میزبان مهربان 

 

نان و گل به میهمان نمی دهد 

 

پاره های این دل شکسته را 

 

گریه هم دوباره جان نمی دهد 

 

خواستم که با تو درد و دل کنم 

 

گریه ام ولی امان نمی دهد

  

خانه دوست کجاست؟؟؟؟؟؟؟

 

((خانه ی دوست کجاست؟)) 

 

در فلق بود که پرسید سوار:  

 

اسمان مکثی کرد. 

  

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها  بخشید. 

 

وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت: 

  

 ((نرسیده به درخت 

    

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است 

  

و در ان عشق به اندازه ی پر های صداقت ابی است 

 

می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ   سر به در می ارد 

  

پس به سمت گل تنهایی  می پیچی 

  

دو قدم مانده به گل 

  

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی 

  

 و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد 

 

 در صمیمیت سیال فضا  خش خشی می شنوی: 

  

کودکی می بینی 

  

رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه ی نور 

  

و از او می پرسی 

 

 خانه ی دوست کجاست.))