ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

ღ♥ღღیـــــاسی دختری ســـــــــپـیـدღ♥ღღ

زندگی هنگامه ی فریاد هاست...سرگذشت درگذشت یادهاست...

تو به من خندیدی.........

...سیب... 
 
تو به من خندیدی

و نمی دانستی من به چه دلهره

از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم

باغبان در پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب الوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز سال هست که در گوش من ارام ... ارام..

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم...

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم:
 
 
 
که چرا باغچه ی کوچک ما سیب نداشت!!!!

... دو همسفر...

دو همسفر

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند

به سوی جزیره کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است

از خدا کمک بخواهیم. بنابراین دست به دعا شدند و برایاین که

ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره

رفتند. نخست، از خدا غذا خواستند. فردا مرد اول، درختی یافت

و میوه ای بر آن، آن را خورد. اما سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد،

زنی نجات یافت و به مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا،

تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببرد. فردا کشتی

ای آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیره برود

و مرد دوم را همانجا رها کند. پیش خود گفت، مرد دیگر حتماً شایستگی نعمت های الهی

را نداردچرا که درخواست های او پاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد: این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود

درخواست کرده ام. درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کرد: اشتباه می کنی. زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم،

این نعمت ها به تو رسید.

مرد با حیرت پرسید: از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟

ندا پاسخ داد: از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!باید بدانی

که نعمت هامان حاصل درخواست های خود ما نیست، نتیجه دعای دیگران برای ماست.


از وبلاگ باران جون

هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند




هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه ی خمار بماند

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصّه ی ماست که در هر سر بازار بماند

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوّار بماند

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند...